خـادم المـهـدی

خانه
قمر منیر بنی هاشم !
ارسال شده در 28 شهریور 1397 توسط sadat در سحرگاه محرم

“بسم رب الشهدا و صدیقین” 

جنگ صفین بود. دلاوری از سپاه حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) به میدان رفت. جانانه می جنگید و رشادت هایش ترس بر جان دشمنان انداخته بود.هیچکس نمی دانست او کیست! صورتش را پوشانده بود. 

در میدان بود که فرمان پدر را شنید و به اردوگاه بازگشت، او عباس بود! 

پرسیدند:«یا امیر چرا عباس روی از دشمن پوشاند؟» فرمودند:«تا از چشم بدنظر در امان باشد!» عرض کردند:« دلاوری هایش لرزه بر اندام دشمن انداخت، چرا فرمان به بازگشت او دادید؟» فرمودند:« عباس باید بماند و در کربلا یاور حسین(علیه السلام) باشد، عباس باید بماند!»

.

.

.

در کربلا سه بار تیر سه شعبه پرتاب شد؛ یکی بر گلوی طفل شش ماهه اصابت کرد، یکی در قلب اباعبدالله (علیه السلام) نشست و دیگری را بر چشم قمر منیر بنی هاشم زدند!

اما چرا چشم؟ 

در عرب سه نام برای شیر استعمال میشود؛ اسد، حیدر ، عباس! و عباس آن شیری است که با نگاهش دشمن را می ترساند…

دیدند سربازانشان از ترس نمی توانند قدم از قدم بردارند؛ تیر بر چشم عباس زدند!.

*یا باب الحوائج اباالفضل العباس*
2 نظر »
سلام ما به حسین...!
ارسال شده در 24 شهریور 1397 توسط sadat در انتظار دیدار امام, سحرگاه محرم

??????????

سلام ما به محرم، سلام ما به حسین(علیه السلام)، سلام ما به شهادت، سلام ما به رهایی.

حسین تجلی آزادگی و رهایی است، حسین قافله سالار عشق و شهادت است. حسین تجسم ناب ترین بندگی مخلوق در محضر خالق است. 

عالم محضر ربوبیت الهی و کربلا سرزمین شیدائی و پاکبازی و حسین تابنده ترین خورشید بندگی حق است.

ای حسین 

قدسیان آسمان دیوانه روی تواند

سرنشینان زمین سرگشته کوی تواند

??????????

نظر دهید »
بیمار یار...
ارسال شده در 22 اردیبهشت 1397 توسط sadat در انتظار دیدار امام, در آرزوی وصل

.
.
تمام شب در تب داغ میسوخت؛ عرق سرد اما از سر و رویش میچکید. حالش آنقدر بد بود که همه لباس های مشکیشان را آماده کرده بودند, امروز یا فردا بالاخره ماندنی نبود.
طبیب از تشخیص دردش درمانده بود, خودش هم چیزی نمیگفت؛ نمی توانست بگوید یا نمی خواست؛ الله اعلم!
نزدیک یک هفته میشد که اوضاعش همین بود… اما امشب حالش فرق داشت. یک آن از خواب پرید؛ نگاهی به اطراف انداخت و به آرامی از جا برخاست. به سمت حمام رفت. با اشاره ی دستش به سمت صندوقچه اش رفتم میخواست لباس نو بپوشد.همه مات حرکاتش بودند و نمیدانستند چه کار کنند! وقتی آمد گمان کنم غسل کرده بود و عطر زده بود. آمد؛ رخت خوابش را جمع کرده بودم, خودش گفته بود قبل از حمام! دستش را گرفتم تا کمکش کنم, تب نداشت! حالش خوب شده بود یا…؟ خودش میگفت آدم دم رفتن حالش خوب میشود! نمیدانم…
سرجای همیشگی اش نشست تسبیحش را در دست گرفت و رو به عمه کرد و گفت: «مهمون دارم؛ چای تازه دم کن!»
بعد رو به بقیه گفت: « برید؛ برید به کار و زندگیتون برسید.»
همه هاج و واج به هم نگاه میکردند, فکر میکردند هذیان میگوید اما بالاخره حرفش نباید روی زمین می افتاد؛ کم کم همه رفتند. عمه هم چای را دم کرد و رفت. من ماندم و او…
_ برو گل دختر؛ برو تو اتاقت بخواب
با نگاهم از مهمانی که می گفت پرسیدم؛ سوالم جوابی جز سکوت نداشت! فقط لبخندی بود و پلکی که با آرامی روی هم نشست. سر به زیر خارج شدم و در را بستم.
چند بار دست و رویم را شستم تا خوابم نبرد؛ چه مهمانی بود که نصفه شب می آمد؟ باید میدیدمش…
با صدای ” الله اکبر ” اذان صبح چشم هایم را گشودم؛ یک لحظه همه چیز یادم افتاد, مثل فنر از جا پریدم به سمت اتاقش دویدم. اتاق پر بود از عطر گل نرگس و دو تا استکان و نعلبکی خالی گوشه ی اتاق بود, مهمان آمده بود!
حسابی ناراحت و کفری بودم, چه شد خوابم برد؟ به پشت بام دویدم اذانش تمام شده بود, سرحال سرحال بود؛ تا من را دید خندید.
_ مهمونت رفت؟ کی بود؟ای بابا من میخواستم ببینمش!
_ بریم نماز بخونیم. و به طرف پله ها رفت.
_ ببین حالت خوب شده؛ کی بود مهمونت خب؟!
برگشت گرم نگاهم کرد، دوباره رفت و همانطور که میرفت خواند:
«دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد!»
.
.
.
” سادات رضی نژاد”

امام زمان انتظار انتظار فرج در آرزوی وصل دیدار یار صاحب الزمان فرج
1 نظر »
« مـا همـچُنـان در اول وصـف تـو مـانـده ایـم »
ارسال شده در 19 اردیبهشت 1397 توسط sadat در بدون موضوع

بِسمِ اللهِ الرَحمنِ الرَحیمِ

منت خدای را، عزَّوجلَّ که طاعتش موجبِ قربت است و به شکر اندرش مزیدِ نعمت.
هر نفسی که فرو می رود، مُمِّدِ حیات است و چون برآید مُفَّرِحِ ذات. 
پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب

  از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به درآید

“سادات رضی نژاد”

الحمدلله الحمدلله رب العالمین حمد و سپاس خدا حمدوسپاس خدا خدایاشکرت ربّ سعدی شکر نعمت پروردگار گلستان سعدی یارب العالمین
1 نظر »

آخرین مطالب

  • قمر منیر بنی هاشم !
  • سلام ما به حسین...!
  • بیمار یار...
  • « مـا همـچُنـان در اول وصـف تـو مـانـده ایـم »

آخرین نظرات

  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در قمر منیر بنی هاشم !
  • زكي زاده  
    • مائده
    در قمر منیر بنی هاشم !
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در « مـا همـچُنـان در اول وصـف تـو مـانـده ایـم »
  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در بیمار یار...
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

خـادم المـهـدی

جستجو

موضوعات

  • همه
  • انتظار دیدار امام
  • بدون موضوع
  • در آرزوی وصل
  • سحرگاه محرم
  • شب های روشن

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان